خاطره ای از یک دانشجوی رشته ی جانورشناسی: تو کلاسمون دختری بود که خیلی شر بود و توی کلاس ها تیکه می انداختو همه ما از خنده ریسه می رفتیم یکی از کلاس هامون با استادی بود که خیلی سختگیر و اخمو بود و حتی همون دختر هم جرات تیکه انداختن نداشت. همون استاد یک بار قفسی سر کلاس آورده بود وروزي بود كه اون دختر یک کنفرانس ۵دقیقه ای ارائه داد بعد استاد گفت به من بگو این چه پرنده اييه؟ قفس با پارچه ای پوشانده شده بود و فقط پاهای حیوون دیده می شد.این دوست ما جواب داد من نمی تونم بگم چيه، باید جاهای دیگه ای از بدنشو ببینم. استاد اخم کرد و گفت: نخیر از همین پاهاش باید بفهمی چه حیوونیه دانشجو گفت: نمی دونم و رفت نشست استاد پرسید ببخشید خانم اسم شما چیه؟ اون هم بلند شد و پاچه های شلوارشو کشید بالا و گفت خودتون ببینید اسمم چیه!!!
از این حرکتش خوشم اومد