دو راهب در مسير
زيارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه اي رسيدند. لب رودخانه ، دختر زيبائي
را ديدند که لباس گرانقيمتي به تن داشت. از آنجائي که ساحل رودخانه مرتفع
بود و آن دختر خانم هم نميخواست هنگام عبور لباسش آسيب ببيند ، منتظر
ايستاده بود . يکي از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد. سپس
او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف ديگر روي قسمت خشک ساحل پائين گذاشت .
راهبها به راهشان ادامه دادند. اما راهب دومي يک ساعت ميشد که هي شکايت
ميکرد : ” مطمئنا اين کار درستي نبود ، تو با يه خانم تماس داشتي ، نميدوني
که در حال عبادت و زيارت هستيم ؟ اين عملت درست بر عکس دستورات بود ؟ “ و
ادامه داد : ” تو چطور بخودت اين اجازه رو دادي که بر خلاف قوانين رفتار
کني ؟ “ راهبي که خانم رو به اين طرف رودخونه آورده بود ، سکوت ميکرد ، اما
ديگر تحملش طاق شد و جواب داد:” من اون خانوم رو يه ساعت ميشه زمين گذاشتم
اما تو چرا هنوز داري اون رو تو ذهنت حمل ميکني ؟!
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 161 | mrdotnine |
![]() |
0 | 224 | mrdotnine |
![]() |
0 | 192 | mrdotnine |
![]() |
0 | 197 | mrdotnine |
![]() |
0 | 168 | mrdotnine |
![]() |
0 | 203 | mrdotnine |
![]() |
0 | 165 | mrdotnine |
![]() |
0 | 213 | mrdotnine |
![]() |
0 | 224 | mrdotnine |
![]() |
0 | 153 | mrdotnine |