زن با عصبانیت پای تلفن:این موقع شب کدوم گوری هستی تو؟!
مرد:عزیزم ، اون فروشگاه طلافروشی رو یادته که از یه انگشتر الماس نشان ش خوشت اومده بود و
گفتی برات بخرم اما من اون روز پول نداشتم ولی بهت گفتم که روزی حتما این انگشتر مال تو میشه عزیزم…؟
زن با صدای ملایم و خوشحالی بسیار :بله عشقم…
مرد:من تو رستوران بغل دستیش دارم شام میخورم!